روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين عليه السلام است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين ع دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده الخ .
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان .
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست .
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد52 و صلوة ، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟ براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟
عمر سعد تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد. ابو ثمامه عرض كرد وقت زوال است مى خواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم . از لشكر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم زهير بن قين و سعيد بن عبدالله خود را وقايه آن جناب كردند و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.
بالجمله ، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك ، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان ، جگرها آتش ميگيرد.
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه ماءيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه اللهم اشهد على هولاء القوم را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاءثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت : يا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى .
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسولخداص را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفاء.
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آنمظلوم و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است . نمى دانم كه سيد مظلمان چه حالى داشته آنوقتى كه آن طفل را بآنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آنطفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى . پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه عماه .
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را تيرى بزد و شهيد كرد.
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد.
در اينوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه . اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى . آن ملعون جواب نگفت .
زينب با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يكنفر مسلمان نيست . احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشكر را ندا كرد كه مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.
حصين بن نمير تيرى بر دهان مقدسش زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و رزعة بن شريك ضربتى بر شاءنه چپش زد و سنان بن انس نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم . پس از آن ، بدن مقدسش را برهنه كردند و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه ابن سعد بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه ، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان . شايسته است كه شيعيان در اين روز مشغول كارى از كارهاى دنيا نشوند و از براى خانه خود چيزى ذخيره نكنند و مشغول گريه و نوحه و مصيبت باشند و تعزيت حضرت امام حسين عليه السلام را اقامه نمايند و بماتم اشتغال نمايند چنانچه در ماتم عزيزترين اولاد و اقارب خود اشتغال مى نمايند و زيارت كنند حضرت سيد الشهداء را بزيارات عاشوراء و سعى كنند بر نفرين و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزيت گويند يكديگر را در مصيبت آنحضرت و بگويند:اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام . و اگر كسى در اين روز در نزد قبر امام حسين ع باشد و مردم را آب دهد مثل كسى باشد كه لشكر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در كربلا حاضر شده باشد خواندن هزار مرتبه توحيد در اين روز فضيلت دارد.